خضاب موتلفه
به گزارش بهمن ۱۰ سال پس از تیرباران رهبر و سه عضو اصلی جمعیت فداییان اسلام توسط ماموران فرماندار نظامی تهران، بنیانگذاران هیات های موتلفه اسلامی هم به جوخه اعدام سپرده شدند و گلوله های مرگ، سینه محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی را شکافت و پیکر نحیف شان را به خون، خضاب کرد.
به گزارش بهمن به نقل از ایسنا، امروز ۲۶ خرداد ماه پنجاه و هفتمین سالروز اعدام محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی در سال ۱۳۴۴ است.
۱۴ ماه پیش از تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در اسفند ۱۳۳۵، بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام، سید مجتبی میرلوحی ملقب به سید مجتبی نواب صفوی، خلیل طهماسبی و مظفرعلی ذوالقدر در روز ۲۷ دی ۱۳۳۴ توسط جوخه اعدام و سیدعبدالحسین واحدی یکی دو روز جلوتر از همراهانش، در دفتر فرماندار نظامی تهران و با شلیک مستقیم تیمور بختیار به سر، شهید شدند.
قطار سرمستی های رژیم به حرکتش ادامه داد و گروههای شبه نظامی بیشتری علیهِ پهلویِ پسر پا در ریل نارضایتی های سیاسی گذاشتند. هیات های موتلفه اسلامی همچون این گروه ها بودند. مبارزانِ متدین وقتی از باز شدن فضای سیاسی ناامید شدند وارد فاز مبارزه مسلحانه شدند.
هیات های موتلفه اسلامی که توسط تعدادی از کسبه و بازاریان عصرِ پهلویِ پسر بنیان گذاشته شد از ادغام سه هیات مذهبیِ مسجد امین الدوله، مسجد شیخ علی و هیات اصفهانی ها تشکیل شدند. البته بعضی از اعضای باقی مانده از جمعیت فداییان اسلام نظیر مهدی عبدخدایی و مهدی عراقی هم با پیوستن به این هیات ها نقش تعیین کننده ای در شکل گیری هیات های موتلفه اسلامی ایفا کردند.
رژیم پهلوی این گروه سیاسی – مذهبی را هم برنتابید و به سرنوشت جمعیت فداییان اسلام مبتلا کرد. گارد ارتش شاهنشاهی با فرمان «آتش» به جوخه اعدام، محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی را پر پر کرد.
هیات های سیاسی
پس از وقایع پاییز ۱۳۴۱ و شکست دولت اسدالله عَلَم در قانع کردن مراجع و علمای کشور در مبحث تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی که در خلاء دو مجلس سنا و شورای ملی اتفاق افتاد، گروه های مذهبیِ مخالف رژیم که عموما فاقد سابقه و تجربه سازماندهیِ سیاسی بودند و شاید فاقد معلومات کافی و عمیق مذهبی و اجتماعی، برای موفق شدن در راه مبارزه نیازمند متشکل شدن و آموزشهای دینی و سیاسی داشتند.
این گروه ها که در سه دسته تقسیم بودند در جلسات و مراسم های مذهبی مشترک با یکدیگر آشنا شدند و با ارتباطاتی که از راه شخصیت های سرشناسی نظیر مهدی عراقی، حبیب الله عسگراولادی و ابوالفضل توکلی بینا با یاران نزدیک آیت الله سید روح الله موسوی خمینی، رهبر نهضت اسلامی و مرتضی مطهری و چند شخصیت سیاسی و فرهنگیِ دیگر ایجاد کردند، در تصمیمی مشترک که به پیشنهاد رهبر فقید انقلاب اسلامی عنوان شد، پذیرفتند تحت نظر یاران و پیروان امام خمینی قرار بگیرند.
این سه گروه که هر کدام نام هیات یا مسجدی از مساجد یا هیات های تهران و یا بخشی از بدنه اجتماعی حوزه های علمیه و اصناف و کسبه را با خود داشتند به پیشنهاد رهبر فقید انقلاب اسلامی در هم ادغام شدند.
ابوالفضل توکلی بینا از اعضای قدیمی هیات های موتفله اسلامی در خاطره ای از شروع کار این هیات ها، اظهار داشت: «از بدو تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی سه گروه مذهبی، جدا از هم فعالیت داشتند. تا این که این تصویب نامه ضداسلامی با مقاومت مراجع عظام همچون مخالفت شدید حضرت امام لغو شد.
پس از لغو تصویب نامه یکی از شب ها امام بنده، آقای مهدی عراقی و آقای حبیب الله عسگراولادی را صدا زدند و ما به اتفاق در قم خدمت ایشان رسیدیم. وقتی در اتاق عمومی منزل حضرت امام در انتظار دیدارشان بودیم، دیدیم که دو گروه دیگر هم که در این ایام همکاری داشتند حضور دارند، امام تشریف بردند داخل و ما سه گروه را دعوت نمودند. ابتدا حضرت امام از این که در این سه ماه این گروه ها تلاش کردند تا این مصوبه – تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی – لغو شود، تشکر و قدردانی کردند، سپس فرمودند: «عیب نیست برای شما که سه گروه مؤمن و متدین هستید، جدا از هم کار کنید؟ بیایید با هم باشید و یکی بشوید، ما احتیاج به وحدت داریم.»
هر سه گروه آن شب به تهران برگشتیم و در طول یک ماه، چهار جلسه برگزار کردیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که از هر گروه چهار نفر انتخاب شوند تا شورایی ۱۲ نفره تشکیل گردد. بعد از تشکیل شورا باردیگر خدمت امام رسیدیم و عرض کردیم: «آقا به امر حضرتعالی ما یکی شدیم و اسم آنرا هم «جمعیت مؤتلفه اسلامی» گذاشتیم. آن شب امام خیلی خوشحال شدند و در حق ما دعا کردند.
در همان جلسات حضرت امام فرمودند که «در تصمیم گیری ها طبیعتا موافق و مخالف نظر می دهد اما شما تلاش کنید که مخالفین را قانع کنید و برای ادامه بهتر این راه در تصمیم گیری های خودتان کمتر مشکل پیدا کنید.
این هدایت های امام راهنما و کارگشای خوبی شد. نتایج آن نصایح امام بعدها در اجرای حکم اعدام انقلابی حسنعلی منصور، در بازداشتگاه های مخوف رژیم فاسد شاه و در بیدادگاه های نظامی رژیم فاسد پهلوی به وضوح بر ما آشکار شد.
خوشبختی ما این بود که یک مورد نفوذی هم در میان جمعیت ما پیدا نشد و در پرونده های عمومی، ما و فرد فردمان هیچ گزارشی از تشکیلات مان در اختیار مأموران ساواک و اطلاعات وجود نداشت.»
ماندگارترین و مهم ترین اقدام هیات های موتلفه اسلامی، ترور و اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت رژیم و عامل تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید رهبر فقید انقلاب اسلامی به ترکیه بود.
شاهکار موتلفه
شب پیش از واقعه، قطعنامه ای در شش بند توسط تیم ترور حسنعلی منصور تنظیم شد که خلاصه آن چنین بود:
«ما با قلبی سوزان آماده شهادتیم. دیدن این تنهای برهنه، شکم های گرسنه و بدن های ناتوانی که زیر تازیانه های عُمال استعمار، آنها را به پرستیدن پیکر منحوس شاه وا می دارند، ما و هر انسان را رنج می دهد. ما برای نخستین بار شلیک گلوله را بر روی دشمنان شما ملت ایران، طنین انداز می نماییم. باشد که شما هم پیروی کنید. ما همانند سرور شهیدان حسین بن علی ضد السلام زندگی را عقیده و جهاد در راه آن می دانیم. ما از ورای این جهان با شما سخن می گوییم. نترسید. به پا خیزید و خویش را به کاروان شهدا ملحق سازید.»
صبح روز پنج شنبه اول بهمن ماه ۱۳۴۳، داوطلبان اجرای حکم اعدام حسنعلی منصور، با زبان روزه با مدیریت صادق امانی به طرف میدان بهارستان و ساختمان مجلس شورای ملی حرکت کردند. مرتضی نیک نژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی مراقب دور و بر بودند. ماشین منصور جلوی درِ مجلس توقف کرد و منصور از ماشین پیاده شد، محمد بخارایی که در فاصله دو متری نخست وزیر بود، دو گلوله شلیک کرد که به شکم و گردن او خورد. محمد بخارایی ۲۱ ساله توسط ماموران دستگیر شد و منصور فورا به بیمارستان پارس منتقل شد.
نخست وزیر پنج روز تحت شدیدترین مراقبت های پزشکی قرار گرفت اما با وجود تلاش پزشکان داخلی و خارجی حاضر در بیمارستان، در ششم بهمن ۱۳۴۳ چشم از دنیا فروبست.
بدین ترتیب پرونده حسنعلی منصور پسر علی منصور از سیاستمداران عصر پهلوی و نوه دختری حسنِ رئیس ملقب به ظهیرالملک از دیپلمات ها و سیاستمداران عصر قاجار در سن ۴۱ سالگی بسته شد.
پیوند هیات و جمعیت
مهدی عبدخدایی از بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام در خاطره ای از اعدام های انقلابی جمعیت فداییان اسلام و هیات های موتلفه اسلامی و مجوزهای شرعی آن، اظهار داشت: «ترور حسنعلی منصور را دوستان موتلفه ای انجام دادند. فداییان اسلام در سال ۱۳۲۴ تشکیل و در سال ۱۳۳۴ با شهادت رهبرانش فعالیتش متوقف گردید. از سال ۱۳۴۲ به بعد که امام خمینی (ره) به سبب سیستماتیک کردن مبارزات دستور ائتلاف هیات های مذهبی تهران با یکدیگر را دادند، بخشی از اعضای باقی مانده فداییان اسلام وارد هیات های موتلفه شدند و شاخه نظامی هیات های موتلفه را تشکیل دادند.
همین شاخه نظامی بود که برای کشتن حسنعلی منصور اقدام نمود. همه روزنامه ها آن ایام نوشتند که «منصور با هفت تیر نواب صفوی کشته شد» چون افرادی همچون مهدی عراقی، هرندی و نیک نژاد که در قتل نخست وزیر دخالت مستقیم داشتند، کاملا متاثر از تفکرات نواب صفوی بودند.
ما در دوره خودمان در زمانی جمعیت فداییان اسلام دست به اعدام انقلابی سران فاسد رژیم می زد از مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر که از مراجع ثلاث بود، تقلید می کردیم. من همراه با خلیل طهماسبی و سیدحسین واحدی خدمت آیت الله صدر رفتیم و گفتیم حضرت آیت الله مرجع ما شما هستید، تکلیف ما را معین کنید. آیا این راهی که ما می رویم درست هست یا نه؟ ایشان گفت من نواب صفوی را تایید می کنم و راهی که می روید درست است.
قبل از این اجازه خلیل طهماسبی حاجعلی رزم آرا را زده بود. مرحوم آیت الله صدر فرمود آنچه را که انجام دادید، تایید می کنم و درست بوده و با تایید من بوده است. البته در این جریانات پدر خودم چون مجتهد بود و سابقه مباحثه با آیت الله صدر داشت، نامه ای گله وار به او نوشت به این مضمون که «شما که فتوا می دهید فرزندان ما به آغوش مرگ بروند این فتوا را به فرزندان خودتان بدهید.» البته پدرم از نظر عاطفی این نامه را نوشت چونکه مرحوم واحدی می گفت من آمدم با پدر شما – پدرم – بحث کنم، دیدم که مطالب را از نظر مبنایی قبول دارد… د. به هر جهت ما طبق فتوای آیت الله صدر بعنوان مرجع عمل می کردیم. از یک طرف هم استدلال کلامی داشتیم که این دستگاه حاکم شاه را انگلیس ها روی کار آورده اند. سربازان زیردستش همه طبق دستور او کار و فرمان خارجی را اطاعت می کنند و ما مجبوریم این فرمان خارجی را بشکنیم. کارگزاران درجه اول را از میان بر می داریم تا این دستور خارجی بشکند.»
تکذیب شایعه
آیت الله محمدباقر محی الدین انواری که خود رابط بین رهبر فقید انقلاب اسلامی و هیات های موتلفه اسلامی بود در خاطره ای از نظر امام خمینی درباره مبارزه مسلحانه گروههای مبارز اسلامی، اظهار داشت: «به فکر جمعیت مؤتلفه اسلامی رسید که بایستی بار دیگر جنبش مسلحانه را آغاز کند البته این کار در آن شرایط، کار بسیار خطرناکی بود… د. اگر در پرونده کسی ردِ یک اسلحه وجود داشت، محکوم به اعدام می شد. حتی فکر درباره این مساله که چاره مبارزه با رژیم، مبارزه مسلحانه است، حکم اعدام داشت و اگر رژیم متوجه می شد که کسی صاحب چنین فکری است در اعدام او تردید نمی کرد.
برادران معتقد بودند که در چنین روزگاری و بعد از تبعید امام خمینی به ترکیه و با توجه به این که حرف ها را زده و هشدارها را داده ایم، اینها هم که منطق سرشان نمی گردد، می گیرند، می کوبند، می بندند، تبعید می کنند، می کشند و صداها را در گلوها خفه کرده اند، دیگر وقت آن نیست که بنشینیم و اعلامیه بدهیم و باید کاری بکنیم و شکل مبارزه را تغییر بدهیم.
این مساله در کمیته مرکزی مؤتلفه اسلامی مطرح می شود و این پیشنهاد به شورای روحانی رسید.
رابط بین شورا و کمیته مرکزی مؤتلفه من بودم. دلیلش هم این نیست که بنده دارای خصوصیت خاصی بودم، اولاً سن من از همه کمتر بود و ثانیاً در مسجد بازار، امام جماعت بودم و راحتتر می شد با من تماس گرفت. شاید دیگران تحت نظر بودند، ولی من در بین مردم بودم و ارتباط با من حساسیتی را بر نمی انگیخت.
یادم هست که رابط من با کمیته مرکزی مؤتلفه، آقای حاج صادق اسلامی از جوانانی بود که جز اخلاص از ایشان چیزی ندیدم و با کمال اخلاص فعالیت می کرد. مردی مؤمن، با صلاح، متدین، علاقمند و در خط امام. ایشان رابط بنده با کمیته مرکزی مؤتلفه بود.
معمولا مردم بین الصلاتین می آمدند و مطلبی می پرسیدند و استخاره ای می کردند. ایشان هم خیلی ساده می آمدند و می نشستند و پیغام کمیته مرکزی را به من می رساندند و پاسخ شورای روحانی [جمعیت موتلفه اسلامی] را از من می گرفت و مردم هم تصور می کردند که ایشان درباره روزه و نماز سوال دارد.
همیشه ایشان می آمد، ولی نمی دانم برای این مساله چطور بود که حاج صادق امانی نزد من آمدند و مساله را طرح کردند و گفتند ما به این نتیجه رسیده ایم که دیگر اعلامیه و اخطار دادن فایده ندارد و باید دست به عمل مسلحانه بزنیم و چون مساله خون و جان کسی در کار است، از امام اذن می خواهیم.
مسئله شهادت افراد هم بشکلی که امروز مطرح است، در آن روز مطرح نبود، چون آینده ایران بسیار مبهم بود و بنابراین اگر قرار بود خون افرادی ریخته شود، باید مرجعی اذن می داد که در روز قیامت، برای این کار، حجتی نزد خدا داشته باشیم.
ایشان آمد و مساله را مطرح و از اینجا شروع کردند که ما می خواهیم [دست] ایادی رژیم و اذناب آمریکا در کشور را قطع نماییم و نام اشخاصی را برد که در صحنه سیاست آن روز نقش فعالی داشتند.
من این مساله را در شورای روحانی مطرح کردم. صادقانه عرض می کنم که دوستان ما در آن روز معتقد بودند که این کار، صحیح نیست و زود است، چون ملت ما هنوز با اسلام آشنایی پیدا نکرده و چون مبارزات ما مکتبی خواهد بود، ابتدا باید ایدئولوژی اسلامی را پیاده بکنیم، جوان ها را با این طرز فکر آشنا بکنیم که اگر گرفتار شدند و به زندان افتادند، خدای ناکرده در زندان تحت تاثیر چپی ها قرار نگیرند که ضایعه به وجود بیاید.
ابتدا باید پایه های اعتقادی اینها محکم بشود، بعد دست به عمل بزنند و حالا برای این کار، زود است. باید اعتراف کنم که من هم خیلی تند و حاد بودم و از این لحاظ با دوستانی که در کمیته مرکزی مؤتلفه، معتقد به حرکت مسلحانه بودند، موافق و همراه بودم، ولی خود من هم حجت شرعی می خواستم و بدون آن جرات نمی کردم به چنین کاری دست بزنم.
من قول دادم که هفته بعد به قم می روم و خدمت امام مشرف می شوم و مساله را مطرح می کنم. این جریان در فاصله دو بازداشت امام و در زمان حکومت منصور بود.
حدود ساعت ۱۱ شب بود که به قم رسیدم و خدمت امام مشرف شدم. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا مصطفی را. رفتم دیدم ایشان، آقای خلخالی، آقای توسلی و آقای صانعی در بیرونی گعده کرده اند و دارند صحبت می کنند. امام هم در اندرونی و شاید هم خواب بودند… د. وارد که شدم، مرحوم حاج آقا مصطفی خیلی تعجب کرد که من آن موقع شب آنجا چه می کنم و اظهار داشت: «می گذاشتی بامداد می آمدی.» گفتم: «نمی شد و باید می آمدم.» پرسید: «کارت خیلی لازم است؟» گفتم: «بله. باید سریع به تهران برگردم.» اظهار داشت: «آقا خواب است.» گفتم: «اگر زحمت نباشد، نیم ساعت بیشتر کار ندارم.»
ایشان متوجه شد که مساله مهمی است. ما نشستیم و ایشان به اندرونی رفت و شاید ربع ساعت طول کشید که گفتند بفرمائید. من احساس کردم که امام درحال استراحت بودند و ایشان را بیدار کردند. تابستان بود و هوا هم بسیار گرم. ایشان روی تخت نشسته بودند… د. به امام عرض کردم: «آقا!… مساله مهم تر از این حرف هاست. من باید امشب برگردم و فردا بامداد اول وقت پاسخ شما را برسانم و مساله این است که آقای حاج صادق امانی از کمیته مرکزی مؤتلفه اسلامی نزد من آمده و چنین مساله ای را مطرح کرده.
نظر مخالف
امام فرمودند: «نه، حالا این کارها زود است. اگر ما این کارها را شروع نماییم به ما می گویند که اینها منطق نداشتند و دست به ترور زدند.»
خوب یادم هست که شب پنجشنبه بود. ایشان به شدت تاکید فرمودند: «شما برگردید تهران و بامداد زود، اول وقت بروید و از قول من به حاج صادق بگویید که این کار الآن صلاح نیست. بگذارید موقعش که شد، خود من به شما می گویم.»
بعد یک داستانی را نقل فرمودند که «چندی قبل فردی پیش من آمد و اظهار داشت که از عَلَم وقت ملاقات گرفته. این فرد مورد اعتماد من بود. اسلحه اش را گذاشت جلوی من و گفت اگر امر بفرمایید، من به دفتر کارش می روم و این جنایتکار را می زنم. من همان وقت هم به او گفتم صلاح نیست. ما منطق داریم، حرف داریم. بگذارید دنیا بفهمد ما داریم چه می گوئیم. اگر دست به این کارها بزنیم، اینها ضد ما تبلیغات خواهند کرد، در صورتیکه مبارزات ما منطقی و مکتبی است. دست به این کارها بزنیم، به ضرر ما تمام می شود».
همان شبانه به تهران برگشتم و بامداد زود به خیابان صاحب جمع به حجره حاج صادق امانی رفتم و گفتم که دیشب قم بودم و مبحث را با آقا مطرح کردم و ایشان فرمودند فعلا صلاح نیست. این آقایان هم که خویش را موظف می دانستند از دستورات امام تخلف نکنند، چیزی نگفتند.
این مساله ماند تا وقتی که امام را به ترکیه تبعید کردند. پس از تبعید که بازار تعطیل شد و مغازه ها را تیغه کردند و ناراحتی ایجاد کردند و دزدها را فرستادند تا مغازه های کسانی را که در جریان مبارزه بودند، غارت کنند و آنها رفتند شکایت کردند و کسی به شکایت شان ترتیب اثر نداد و تضییقات مختلفی که از جانب رژیم اعمال شد، سبب شد که مؤتلفه تکان بخورد.
چون در پرونده بنده آمده که فتوای قتل منصور را من داده بودم، در اینجا باید عرض کنم که موافق قتل بودم اما فتوا ندادم و این فتوا را از دیگری گرفته بودند که نمی دانم راضی هست نامش برده شود یا نه و بنابراین نام نمی برم ولی بر این نکته تاکید می کنم که بنده چنین فتوایی ندادم. در زندان که بودیم از مرحوم بخارایی پرسیدم که چطور بدون فتوا دست به این کار زدید؟
ابتدا اظهار داشت که نیازی به فتوا نبود، ولی بعد به صورت خصوصی اظهار داشت که فتوا گرفته اند و حاج صادق و برادرانم در جریان هستند و حجت بر ما تمام بود.»
ضاربان منصور
محمدصادق امانی همدانی
محمدصادق در سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش از عالمان و مجاهدان دوره قاجار و پهلوی بود. او از نوجوانی به کارهای فرهنگی روی آورد. با برگزاری جلسات دینی و مذهبی، جذب و پرورش جوانان را در هیات ها و مساجد مرکز شهر بر عهده گرفت.
امانی شغل خواربار فروشی را برای خود برگزید. وی در آخر دوره دوم مدرسه در سال ۱۳۲۷ به آموختن علوم دینی روی آورد و وارد حوزه علمیه شد. او تبحر در بعضی از دروس دینی در نقش مدرس این دروس در مدارس حوزوی ایفای نقش کرد.
محمدصادق پس ازآشنایی با افراد و جریان های سیاسی دوره پهلوی به کارهای سیاسی ترغیب شد. او پس از آشنایی با حاج مهدی عراقی، عضو شورای مرکزی جمعیت فداییان اسلام بود که به تدریج به مبارزه مسلحانه در مقابل رژیم طاغوت تمایل پیدا کرد و بعد از تولد هیات های مؤتلفه اسلامی به عضویت این گروه سیاسی – مذهبی درآمد و در نهایت در طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور مشارکت کرد، دستگیر شد، در دادگاه نظامی محاکمه و به جوخه اعدام سپرده شد.
رضا صفار هرندی
رضا در سال ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمد. بعدها در مسجدی که برادرش در آن پیش نماز بود، به تبلیغ امور دینی بین همسالانش پرداخت و با محمد بخارایی و مرتضی نیک نژاد آشنا شد و همانند محمدصادق امانی در طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور مشارکت کرد و در نهایت به شهادت رسید.
محمد بخارایی
محمد در سال ۱۳۲۳ در جنوب تهران به دنیا آمد. او با دوستی با رضا صفار هرندی و رفت و آمد به مسجدی که برادر رضا در آن پیش نماز بود به تدریج با اندیشه نواب صفوی و سایر مبارزان انقلابی آشنا شد و با تصمیم سایر دوستانش در هیات های موتلفه اسلامی، در طرح ترور حسنعلی منصور در نقش ضارب نخست وزیر وقت محمدرضا شاه ظاهر شد و در نهایت به فیض شهادت رسید.
مرتضی نیک نژاد
مرتضی در سال ۱۳۲۱ در خانواده ای مذهبی متولد شد. او از نوجوانی و جوانی جذب هیات ها و مساجد محل شد و تذکر زبانی را شیوه مناسبی برای مبارزه با طاغوت نمی دانست بنا بر این همانند سایر دوستانش در هیات های موتلفه اسلامی شیوه مبارزه مسلحانه را در پیش گرفت.
او در جریان طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نفر دوم عملیات و پشتیبانی کننده محمد بخارایی بود و به قصد پرت کردن حواس محافظان نخست وزیر مقتول از توجه به ضارب، چند تیر هوایی شلیک کرد.
منابع:
روزنامه شرق، مهدی عبدخدایی، مصاحبه، ۱۲ تیر ۱۳۹۱
زندگی و مبارزه نواب صفوی، هادی خسروشاهی، اطلاعات، ۱۳۸۶
فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، خسروشاهی، اطلاعات، ۱۳۷۵
جعفریان، جریان ها و سازمان های مذهبی و سیاسی ایران، ص۲۱۹-۲۲۰
موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی هیات های موتلفه اسلامی، مصاحبه رسول جعفریان با آیت الله محمدباقر محی الدین انواری
منبع: bahman24.ir